صفحه محصول - چارچوب نظری و پیشینه پژوهش معنویت

چارچوب نظری و پیشینه پژوهش معنویت (docx) 58 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 58 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

بررسی رابطه بین امیدواری و معنویت (دینداری) با سلامتروانی در بین دانشجویان به وسیلهی استاد راهنما به نام خدا اظهار نامه 224790058674000 چکيده پیشبینی امیدواری بر اساس مولفههای معنویت با واسطهگری سلامتروان در دانشجویان اميدواری از جمله سازه های مطرح شده در روانشناسی مثبت گرا است که بر اساس پيشينه پژوهش با مفاهيم زیادی در روانشناسی همبسته است. هدف پژوهش حاضر ارائه مدلی بر اساس رابطه امیدواری و معنویت بر اساس واسطه گری سلامت روان است. پژوهش های دیگر عمدتاً سلامت روان را به عنوان متغیر وابسته بررسی نموده اند. در حالیکه بررسی حاضر به دنبال بررسی سلامت روان به عنوان متغیر واسطه است. همین امر موجب ارتقای ادبیات نظری در این حوزه خواهد بود. جامعه آماري دانشجويان شاغل به تحصيل در دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزبودند كه 300 نفر نمونه با نمونه گيري خوشه اي انتخاب شدند. ابزارها شامل 1. پرسش نامه سنجش معنويت، 2. پرسشنامه اميد به زندگي و 3. پرسشنامه سلامت روان (GHQ) بود. طرح پژوهش از نوع همبستگي بود که در آن اميدواري متغير وابسته، معنويت متغير مستقل و سلامت روان، متغير ميانجي و داده ها با تحليل مسير مورد تجزيه و تحليل قرار گرفت. نتايج نشان داد که معنويت و سلامت روان پيش بينی کننده اميدواری اند، و سلامت روان نقش واسطه ای نسبی برای پيش بينی اميدواری عاملی دارد. سلامت روان نيز توسط معنويت پيش بينی شد. کلید واژهها: معنویت،امیدواری و سلامت روان فهرست مطالب 1-5-تعاریف متغیرها5 1-5-1-معنویت5 1-5-1-1-تعاریف مفهومی معنویت6 1-5-1-2-تعریف عملیاتی معنویت6 1-5-1-3- تعریف عملیاتی مؤلفههای معنویت6 1-5-2-سلامت روان 6 1-5-2-1-تعریف مفهومی سلامت روان 7 1-5-2-2-تعریف عملیاتی سلامت روان 7 1-5-2-3- تعریف عملیاتی مؤلفههای سلامتروان7 1-5-3-امید7 1-5-3-1-تعریف مفهومی امید7 1-5-3-2-تعریف عملیاتی امید 7 1-5-3-3- تعریف عملیاتی مؤلفههای امید7 فصل دوم: مبانی نظری و پیشینه پژوهش 2-1-مبانی نظری متغیرهای تحقیق9 2-1-1-معنویت11 2-1-1-1- همپوشی بین معنویت و مذهب13 2-1-1-2- تعالی14 2-1-1-3- تعالی تجربی14 2-1-1-4- مدل مقابله ای سنجش15 2-1-1-5- مدل مقابله در اصطلاح بالینی16 2-1-1-6- کاربردهای مدل مقابله ای در کار بالینی 17 2-1-1- 7- سنجش مذهب در بافت دیگر روش های مقابله 18 2-1-1- 8- مقابله مذهبی مثبت و منفی 19 2-4-رابطه معنویت و امید واری 47 2-5- رابطه معنویت و سلامت روان 47 2-6-رابطه امید واری و سلامت روان 51 خلاصه56 فهرست منابع و مأخذ منابع فارسی منابع انگلیسی -5-تعاريف متغيرها 1-5-1- معنویت 1-5-1-1- تعاريف مفهومي معنويت بنا به گفته اشنايدر (2000) معنويت تجربه تلاش آگاهانه براي وحدت بخشي به زندگي فرد است البته نه از طريق جدايي از ديگران بلکه از راه تعالي بخشيدن خود به سمت ارزش غايي مورد مشاهده فرد است. الکينز (1998) معنويت را يک پديده انساني مي داند که به صورت قابليت و ظرفيت در همه مردم وجود دارد ، معنويت يک ساختار نه بعدي است: 1- بعد فرامادي 2- معنا و هدف در زندگي 3- داشتن سلامت 4- تقدس زندگي 5- اهميت ندادن به ارزش هاي مادي 6- نوع دوستي 7- آگاهي از تراژدي 8- آرمان گرايي 9- ثمرات معنويت. معنويت اصيل از نظر او عشق، محبت و مهر ورزي به همه موجودات است. 1-5-1-2- تعريف عملياتي معنويت در اين پژوهش منظور از معنويت نمرات کسب شده در پرسشنامه سنجش معنويت هال و ادواردز (SAI) مي باشد. 1-5-1-3- تعریف عملیاتی مولفه های معنویت آگاهی: اظهار به اطلاع و آگاهی از حضور پيوسته خداوند در تمامی ابعاد زندگی و زمان ها پذيرش واقعی : تمايل به پايداری رابطه با خداوند و تلاش در جهت حفظ و استمرار اين رابطه نااميدی : ياس، خشم و طردشدگی که فرد نسبت به خداوند احساس می کند بزرگنمايي : سهم فوق العاده ای که در عبادت ها فرد برای خود قائل است. بی ثباتی : تمايل به ناپايداری رابطه با خداوند و نگرانی از قطع اين رابطه مديريت برداشت : احترامی که فرد به واسطه اعمال اجتماعی ناشی از معنويت برای خود و ديگران قائل است. 1-5-2- سلامت روان 1-5-2-1-تعريف مفهومي سلامت روان سازمان بهداشت جهاني (1974) سلامت را حالت بهزيستي كامل جسماني، اجتماعي و رواني و نه فقط فقدان بيماري يا ناتواني مي‌داند (تيلور، 1999). سلامت روان بيانگر ابعاد خاصي از وجود انسان مثل ذهن، هوش، حالت و تفک ميباشد، از طرف ديگر سلامتروان روي سلامت فيزيکي هم تأثير دارد (تیلور، 1999). 1-5-2-2-تعريف عملياتي سلامت روان نمره اي که با استفاده از پرسشنامه 28 سؤالي GHQ، شامل 4 عامل علائم جسماني، اضطراب، کارکرد اجتماعي و افسردگي، بدست ميآيد (تیلور 1999). 1-5-2-3-تعریف عملیاتی مولفه های سلامت روان علائم جسمانی: این علائم با نشانه هایی مانند ضعف جسمانی، احساس بیماری، سردرد و احساس نیاز به داروهای تقویتی طی دو هفته گذشته مشخص می شوند. اضطراب و بیخوابی: اضطراب و بیخوابی با نشانه هایی مانند نگرانی، تحت فشار بودن،بد خلقی،بیدار شدن وسط شب و احساس عدم توانایی در انجام امور روزمره طی دو هفته گذشته مشخص می شوند. نارسایی در عملکرد اجتماعی: نارسایی در عملکرد اجتماعی با نشانه هایی مانند عدم توانایی در سرگرم کردن خود، صرف وقت بیشتر برای انجام کارها، عدم رضایت از انجام وظایف و احساس مفید نبودن طی دو هفته گذشته مشخص می شود. افسردگی: افسردگی با نشانه هایی مانند بی لذتی، بی ارزشی، ناامیدی،اقدام در پایان دادن به زندگی و خودکشی مشخص می شود. 1-5-3-امید 1-5-3-1-تعريف مفهومي اميد فرآيندي شناختي که افراد به وسيله آن، فعالانه اهداف خود را دنبال ميکنند اشنايدر ، (1991،بیه نقل از اشنایدر،2000) اميد فرايندي است که طي آن افراد (1) اهداف خود را تعيين ميکنند، (2) راهکارهايي براي رسيدن به آن هدف خلق ميکنند و (3) انگيزه لازم براي به اجرا درآوردن اين راهکارها را ايجاد کرده و در طول مسير حفظ ميکنند. امیدواری راهبردي و عاملي دو مؤلفه الگوي اميد شناخته ميشوند (اشنايدر، 2000). 1-5-3-2-تعريف عملياتي اميد با استفاده از پرسشنامه اميد بزرگسالان اشنايدر سنجيده ميشود که يک پرسشنامه خود گزارشي مشتمل بر 12 سؤال است که توسط اشنايدر و همکاران در سال 1991 ساخته شده و ويژگيهاي روان سنجي آن مورد تأييد قرار گرفت(اشنایدر،1991؛به نقل از اشنایدر،2000). 1-5-3-3- تعریف عملیاتی مولفه های امید امیدواری عاملی: امیدواری عاملی با اظهار به قدرت، تعیین اهداف مناسب، دنبال کردن اهداف تعیین شده با تمام وجود، تکیه بر تجربه های گذشته برای تضمین آینده و اقرار به امکان وجود موقعیت های بزرگ در زندگی مشخص می شود. امیدواری راهبردی: امیدواری راهبردی با اعتقاد به وجود راه حل های زیاد برای مسائل، فکر کردن به راه حل های زیاد در رهایی از مشکلات و اعتقاد به وجود راه حل در شرایط ناامید کننده مشخص می شود. فصل دوم 171450059436000 مباني نظري و پيشينه پژوهش 2-1- مباني نظري متغيرهاي تحقيق پيش از پرداختن به تعاريف و نظريه ها مي بايد به سوالي اساسي تر پرداخت. ″چرا امروزه بسياري از مردم٬ از جمله متخصصان سلامت روان اين اندازه به موضوع معنويت علاقه مند هستند؟″ به نظر مي رسد يك دليل آن پير شدن نسل متعلق به انفجار جمعيت‌‌ در ميانه سالهاي 1946 و 1964 و سوال اساسي است كه پيري در آنها بر مي انگيزد. براي مثال از خود مي پرسند چگونه مي توان در زندگي معنايي يافت وقتي كه همه چيز به مرگ ختم مي شود؟ دلايل ديگري نيز وجود دارد. همراه با افزايش بي سابقه ثروت و دارايي در دو دهه 1980و1990 بسياري از مردم از فرمول هاي سنتي كه براي كسب شادماني و خوشبختي بر كسب در آمدهاي مالي و بلند پروازي هاي خود محورانه تاكيد مي كردند٬ سرخورده شده بودند. تعارض در اين جاست كه هر چقدر فرد ثروتمندتر شود٬ ميزان شادماني او يكسان باقي مي ماند. ميرز (2000) اشاره مي كند كه اگر چه درآمد آمريكايي ها همراه با تورم، نسبت به سال1957به دو برابر خود رسيده است٬ اما شادماني همچنان ثابت باقي مانده وحتي ميزان افسردگي ها نيز به مقدار قابل توجهي افزايش يافته است. در واقع همان گونه كه میرز (2000) بيان مي كند: "ما ابرمصرف گراها٬ ديگر از مادي گرايي بي امان حالمان بهم مي خورد. ما غول هاي موفقيت از بلند پروازي كوركورانه و اعتياد به كار بيزار شده ايم. ما آدم هاي به اصطلاح قوي احساس ،ازخود بيگانگي كمي را درخود تجربه مي كنيم و در ميان اين همه ياس و از خود بيگانگي، بسياري تشنه تجربه اي معنوي و جامعه اي مذهبي هستند دلايل خاص ديگري نيز وجود داردكه نشان مي دهد چرا معنويت به بحثي داغ و جذاب در ميان متخصصان سلامت روان تبديل شده است. يكي از آنها شناخت و محدوديت هاي روان درماني و درمان دارويي در كمك به مراجعان در جهت مقابله٬ تغيير و رشد است. حتي زماني كه بهترين شيوههاي درماني مورد استفاده قرار مي گيرند بيماران ما هنوز به شدت از مشكلات خود رنج ميبرند. دليل ديگر آن است كه چند فرهنگي بودن بخش اساسي از فعاليت باليني محسوب ميشود. به نظر مي رسد مذهب و معنويت بخشي اساسي از دنياي فرهنگي مراجعان است و سرانجام اين كه٬ متخصصان امر به شدت از نتايج تحقيقاتي كه نشان دهنده ارتباط مثبت ميان فعاليت هاي مذهبي و سلامت روان مي باشند متاثر بوده اند٬ هر چند كه چنين ارتباطاتي ثابت نمي كند كه مذهب لزوماً موجب سلامت روان ميشود. چرا معنويت به جاي مذهب واژه منتخب مردم شده است؟ به نظر مي رسد بسياري از مردم از مذاهب سنتي و نهادهاي مذهبي ناراضي يا مايوس شده اند. تحقيقات ثابت مي كند عده اي از مردم كه خود را انسان هايي معنوي اما غير مذهبي قلمداد مي كنند٬ احساسات شديداً مذهبي دارند (اسپيلكا ، 2003). آنها ميخواهند مسيري مقدس را بيابند اما نمي خواهند به توشه اي كه مذهب سنتي براي آنها به ارمغان مي آورد تن دهند. آنها مايلند مسير معنوي شخصي خويش را خود خلق كنند. مسيري كه غالباً از مذاهب سنتي٬ فلسفه٬ نوشته هاي عامه پسند در باب معنويت و بخصوص تجربيات شخصي خودشان به گونه اي التقاطي الهام مي گيرد. تحقيقات بر اهميت تجربه شخصي تأكيد ميكند و نشان مي دهد افرادي كه خود را انسان هايي "معنوي" مي دانند از تجربيات عرفاني و متعالي خويش براي خلق مسير معنوي خود استفاده بيشتري ميكنند (اسپيلكا، 2003). واژه معنويت چنان گسترده است كه كوشش هايي از اين دست را براي يافتن ارتباط با وجودي مقدس در خارج از چارچوب هاي سنتي مذهبي در بر ميگيرد. با وجود اين٬ يك مشكل عمده آن است كه خود اين واژه معنايي بس گسترده٬ فراگير و بنابراين مبهم دارد. اگر از عموم مردم عادي بخواهيد معنويت را تعريف كنند٬ عموماً مكث كرده و شروع به تقلاي فكري مي كنند. چنين كاري بي دليل نيست. تعريف اين واژه واقعاً دشوار است. آنچه در پي مي آيد نشان دهنده بهترين تلاش محقق در جهت تعريف معنويت با بهره جستن از مفاهيم اساسي و سادهتر مي باشد. 2-1-1- معنويت گرايش معنوي افراد را به سمت معرفت، عشق، معنا، آرامش، اميدواري، تعالي، پيوند، شفقت، خوبي، و يکپارچگي سوق مي دهد. معنويت قابليت فرد براي خلاقيت، رشد و تحول يک نظام ارزشي را در بر مي‌گيرد و شامل مجموعه اي از پديده ها مثل تجربيات، عقايد و اعمال است. چشم اندازهاي مختلف رواني، معنوي، ديني و فراشخصي، ما را به معنويت نزديک مي‌کند. اگر چه معنويت عموما از طريق فرهنگ منتقل مي‌شود، اما هم مقدم بر فرهنگ است و هم متعالي‌تر از آن» (نیکلز، 2002). مولفه هاي تعالي معنوي از ديدگاه پيدمونت (2001) عبارتند از : حس پيوند، عقيده به اينکه فرد بخشي از جامعه بزرگ بشري است و در تداوم هماهنگي زندگي نقش دارد، جهان شمولي، اعتقاد به ماهيت توام با وحدت در زندگي، و تحقق دعا، احساس لذت و خشنودي فرد در نتيجه رويارويي شخصي با يک حقيقت متعالي را در بر مي‌گيرد. در دهههاي اخير، مباحث عرفاني و معنوي و تعاليم اشراقي بيش از پيش جايگاه خود را باز يافته است و اهل نظر در حوزههاي عرفان، حکمت، هنر، ادبيات و روانشناسي به نقش معجزهآساي عرفان و ارزشهاي معنوي در پاسخ به نيازهاي تکاملي انسان و درمان ناملايمات و بيماريهاي روحي و رواني او و رسيدن به سلامت روان او تأکيد فراوان دارند (کريمي، 1383). جيمز (به نقل از پیدمونت، 2001) معتقد است، انسان با رجوع به باطن دين (معنويت) آرامش و سرور خاصي پيدا ميکند وي معتقد است باور به وجود ارزشهاي بالاتر و يک قدرت برتر براي بهداشت رواني انسان ضروري است. يونگ(به نقل از آزاد،1384) که به نهضت اول روانشناسي مربوط ميشود به شدت تحت تأثير معنويت شرق بود و ميگفت در بخش دوم زندگي بهتر است به سراغ آموزههاي معنويت يا عرفان بوديسم برويم. مازلو (به نقل از آزاد،1384) تلفيقي ساخته از روانشناسي و معنويت و از آن به عنوان روانشناسي کمال ياد کرده است. مفهوم خودشکوفايي که مازلو به آن اشاره کرده و آن را تحقق بخشيدن به خود در بالاترين سطح ميداند، چيزي است که از معنويت شرق گرفته شده است. براندن (به نقل از جمال هاشمي، 1379، ص13) عقيده دارد، اينکه چگونه انساني هستيم و چه شخصيتي داريم بسته به انسجام و يکپارچگي و درجه معنويت و خرد ما است. بررسي بهرامي دشتکي، عليزاده، غباري بناب و کرمي (1385) نشان داد مداخلات معنوي موجب کاهش افسردگي و سلامت روان گرديد. بررسي بهرامي احسان و تاشک (1383) نشان داد معنويت با افزايش سلامت رواني و کاهش اختلالات رواني رابطه دارد و توانسته است بصورت مثبت سبک مقابله مذهبي و معنوي را پيش بيني کند. هي و موریسی (1987) اعتقاد دارند ريشهي معنويت و تجربههاي معنوي براي سلامت انسان سودمند است. يونگ (به نقل از وست، 2004) با تأييد واقعيت درمانی نياز به معنويت در نوع انسان، تجربهي معنوي و روحي را به عنوان جنبههاي بالقوهي سالم و سلامت هستي انسان در نظر ميگيرد. براي آنكه معنويت را تعريف كنيم، بايد ابتدا بپرسيم: "مذهب ما چيست؟ "مذهب عبارت است از جستجوي معنا و هدف به ويژه كه با وجودي مقدس يا واقعيتي غايي ارتباط پيدا كند(پارگامنت،2000). مقدس يعني "قدرت هاي والاتر، نيرو هاي متعالي تر يا وجودهاي شخصي"پارگامنت(2000) بر اين باوراست كه تعاريف حاضر از واژه مقدس آن چنان وسيع است كه نه تنها نه شامل خداوند سنتي مذهب غربي يعني مسيحيت مي شود بلكه مفاهيم شرقي تائو، براهمان و نيروانا را نيز شامل مي شود. با اين حال تعدادي از سنن شرقي واژه "واقعيت غايي"را بر"مقدس"ترجيح مي دهند. براي مثال ٬آيين بودايي٬ اگر خداوند را اين چنين تعريف كنيم: "وجودي شخصي كه جهان رابا طرحي سنجيده شده خلق كرده " مذهبي بي اعتقاد به خداست (نیکلز،2002). از سويي ديگر٬ اسميت به تعريف دومي از خداوند به عنوان "الوهيت" اشاره مي كند كه در آن "ايده شخصيت" گنجانده نشده است. اوبر اين باور است كه در آيين بودا اين تعريف دومي از خداوند به عنوان الوهيت اشاره مي كند كه در آن ايده شخصيت (ص114) گنجانده نشده است. او بر اين باور است كه در آيين بودا اين تعريف دوم به اندازه كافي به مفهوم خداوندبه عنوان الوهيت نزديك است كه بتوان اين اسم رامتضمن آن معنا دانست (نیکلز،2002). نیکلز براي تاييد چنين نتيجه گيري اشاره ي بودا به آن متولد نشده كه تغييرنمي پذيرد٬ خلق نمي شود و شكل نمي پذيرد را نقل ميكند و مي گويد كه متون بودايي نيروانا را دائمي وهميشگي، جاودانه و فناناپذير توصيف مي كند. بنابراين نيروانا رامي توان واقعيتي غايي تصور كرد. ويژگي ديگر تمامي مذاهب آن است كه به گونه هاي مختلف به آموزش اخلاقيات مي پردازند. يعني آنها به اشاعه قوانين و اصولي مي پردازند كه رفتار درست بجا و خوب راگسترش مي دهند وسر انجام آنكه مذاهب عمده نهادهايي را به وجود آورده اند (همچون فرقه هاي كليسايي)كه پايه ساختاري شان راشكل مي دهند. اكثر ادياني آسماني مي گويند كه يكي از اهداف عمده آنها رشد معنويت پيروان آنهااست، اما آيا معنويت تنها دسترس پيروان مذاهب است؟ به نظر نمي رسد چنين باشد، لازم نيست مذهب تنها وسيله توصيف يا پيوند با آن وجود مقدس يا واقعيت غايي باشد (نیکلز،2002). 2-1-1-1-همپوشي بين معنويت و مذهب اين اعتقاد قابل بيان است که معنويت و مذهب با يکديگر همپوشي دارند و هر دو شامل اعتقاد به وجودي مقدس مي شوند، اما هر يک ويژگي هاي خاص خود را دارا هستند. ويژگي هاي خاص مذهب عبارتند از الهيات، مناسک و آيين ها، نهادها و آموزه هاي اخلاقي آن. ويژگي هاي خاص معنويت عبارتند از: فردگرايي و تأکيد آن بر تجربه متعالي، يعني اينکه شخص ممکن است عقايد و اعمال خود را با توجه به تجربيات معنوي خويش پرورش دهند (بیتز،گریفین،باون،کوئینگ و ماراکوکس،2004). اکثر مردم معتقدند که معنويت و مذهب در جنبه هايي باهم متفاوتند و در بخشهايي نيز اشتراکاتي دارند. نتايج يک نظر خواهي از 364 نفرکه داراي پيشينههاي مذهبي متفاوت بودند نشان داد که معنويت و مذهب در جنبههايي با يکديگر اشتراک دارند: 42 درصد مردم فکر مي کردند که اين دو موضوع با يکديگر همپوشي دارند، اما مفاهيم يکسان نيستند. 39 درصد نيز تصور مي کردند که معنويت شامل مذهب مي شود. اما مفهوم گسترده تر از آن است . مي توان با گروه اول موافق بود، چون بر اين اعتقادند که شخص مي تواند معنويت را تجربه کند، بي آنکه به مذهب و بنيادهاي آن وابسته باشد. البته در زندگي واقعي، اکثر مردم تمايز ميان معنويت و مذهب را به خوبي تشخيص نمي دهند و بسياري از مردم راهي رادنبال ميکنند که ترکيبي از هر دو است. مثلاً افراد بسياري که در بنيادهاي مذهبي حاضر مي شوند راه معنوي بسيار مشخص و فردي را دنبال مي کنند که در آن اعتقادات و اعمال خود را تنها بر اساس سنت مذهبي خود بلکه بر اساس مذاهب ديگران نيز بر مي گزينند. در واقع بسياري از موسسات آزادي خواهانه باني و حامي کلاس هايي مي شوند که به شرکت کنندگان کمک مي کنند با آموزه ها و اعمال مذاهب مختلف آشنا شوند. برعکس، افراد معنوي اما غيرمذهبي بسياري هستندکه اعتقادات، ارزش ها و اعمال خود را به صورت التقاطي و با تکيه بر آموزه هاي مذهبي بنا مي کنند (وولف، 1997؛ ترجمه دهقاني، 1386). 2-1-1-2-تعالي تعالي به تجربيات وحدت بخش يا ميان فردي خاص دلالت مي کند که به ما حس ارتباطي فراتر از خويشتن شخصي مي دهد. با وجود اين، به نظر مي رسد تجربه متعالي تنها يک روي سکّه است. روي ديگر سکه را مي توان «تعالي ادراکي» دانست، که بيشتر شامل ارتباطي شناختي (وکمتر تجربي) با وجودي بس عظيم تر از خودمان مي باشد (خداپناهي، 1380). 2-1-1-3- تعالي تجربي بحث درباب اينکه چه تجربه اي واقعاً متعالي است، فراوان است. امّا به سه نوع آن مي توان اشاره کرد. دو نوع بسيار رايج تجربيات متعالي عبارت است از : ملکوتي و عرفاني. گرچه اين دو نوع تجربه ممکن است به مثابه «دو قطب تجربيات مذهبي» ديده شوند. اما آنها با يکديگر همپوشي دارند و در نهايت متحد مي شوند (اسپيلکا، 2003). براي مثال تجربيات عرفاني زماني که ديگرِ شگفت انگيز و مجزايي (چه شخصي و چه غير شخصي) تجربه مي شود، همچنين مي تواند تجربه اي ملکوتي باشد (اسپیلکا، 2003). واژه روان شناختي موجود براي تجربه عرفاني اصطلاح مازلو به نام «تجربه اوج» مي باشدکه دربرگيرنده احساسات شعف انگيز از حل شدن رها از خود در دنيا، احساس کامل بودن و جذب شدن در دنيا و احساس حضوري بي تقلا در زمان و مکان حاضر مي باشد (خداپناهي، 1380). تجارب متعالي ممکن است در طول انجام طيف وسيعي از فعاليت ها، خواه مذهبي و خواه غير مذهبي احساس شوند. مثلاً فعاليت هاي مذهبي خاصي که ممکن است به حس تعالي ختم شوند عبارت اند از مراقبه، دعا و مناجات، شرکت در مراسم نيايش، گوش دادن به موسيقي مذهبي، تأمل در نوشته هاي مقدس يا شرکت در پايکوبي هاي مذهبي با وجود اين، افراد بسياري چه مذهبي وچه غير مذهبي، حس تعالي را در موقعيت هايي تجربه مي کنند که به ظاهر مذهبي نيستند. چنين مواردي ممکن است فعاليت هاي جنسي، لذت بردن از زيبايي طبيعي، داشتن تجربيات نزديک به مرگ، تن آرامي عميق يا ارتباط صميمي و نزديک با گروهي از مردم باشد. حس تعالي ممکن است حتي به هنگام انجام امور بسيار تنش زا يا پيش پا افتاده نيز تجربه شود (وولف، 1997؛ ترجمه دهقاني، 1386). 2-1-1-4-مدل مقابله اي سنجش پارگامنت (2000) ، توصيف بسيار دقيقي را از نظريه پيچيده خود ارائه مي دهد. در ادامه ايده هاي اصلي پارگامنت که ارتباط بيشتري با فعاليت باليني دارند، توصيف خواهد شد. محور اصلي کتاب پارگامنت آن است که همگي ما از يک چارچوب اساسي براي فهم زندگي (چه گفته و چه نا گفته) برخوردار هستيم که تعيين کننده واکنش ما در مقابل رويدادهاي استرس زا مي باشد. پارگامنت (2000) اين چار چوب تفسيري را سيستم جهت گيري مي نامد و از آن به عنوان يک شيوه کلي براي نگاه به دنيا و مقابله با مشکلات آن ياد مي کند. به طور دقيقتر چنين چارچوبي در بر گيرنده «عادات، ارزش ها، روابط، باورهاي کلي، و شخصيت» مي باشد. به لحاظ عمده، چنين چارچوبي يک چارچوب ارجاعي و طرحي از خود و جهان براي پيش بيني و کنار آمدن با رويدادهاي زندگي است. انسان از اين سيستم جهت گيري به هنگام مشکلات بهره گرفته و آن را کمک يا مانعي درفرايند مقابله به حساب ميآورد. بنابراين سيستم جهت گيري يک لنز تفسيري است که از طريق آن به رويدادهاي زندگي، چه منفي وچه مثبت مينگريم. اين لنز مي تواند از جنس مذهبي يا غير مذهبي باشد. اين سيستم جهت گيري نه تنها به عنوان يک چارچوب تفسيري عمل مي کند، بلکه بر شيوه مقابله با استرس نيز تأثير مي گذارد. اين روشهاي مقابله شامل افکار ملموس، احساسات، رفتارها و تعاملات مي باشد که در هنگام مشکلات از آنها ميتوان بهره برد. پارگامنت(2000) معتقد است که در مقابله با استرس يکي از دو مورد زير را در ارتباط با سيستم جهت گيري خود انتخاب مي کنيم: 1) سيستم جهت گيري بنيادي خود را حفظ کرده و از آن براي مقابله استفاده مي کنيم. 2) به علّت اينکه آنرا در مقابله با مشکلات و يا در مواجه با عوامل استرس زا سودمند نمي يابيم تغيير مي دهيم. هيچ قاعده مشخصي نمي تواند تعيين کند که از ميان حفظ يا تغيير ديدگاهها کدام يک سودمند تر است. در يک مثال بسيار بارز، پارگامنت(2000)، جواني را توصيف مي کند که اخيراً در طي يک حادثه رانندگي باعث کشته شدن اعضاي خانواده اش شده و وي را دچار دردي مزمن و طاقت فرسا کرده بوده. پيش از تصادف اين زن جوان پر انرژي، محبوب، خوش بين، و علاقه مند به تحصيل در دانشگاه، ازدواج و يک زندگي پر بار بوده است. اما پس از تصادف بسياري از چيز هايي که براي آنها اهميت زيادي قائل بود-دوستان، خانواده، شغل سر زندگي و استقلال- را از دست داد. به عبارت ديگر، وي سيستم جهت گيري را که تا آن لحظه از زندگي اش در خدمت او بود، از دست داد. در اين مورد تلاش براي حفظ سيستم موجود نااميدکننده به نظر مي رسيد. او مجبور بود سيستم جهت گيري خود را مطابق با واقعيت هاي موجود تغيير دهد. از سوي ديگر، اگر سيستم جهت گيري وي داراي ديدگاه و اعمال مذهبي بود، آن بخش از سيستم جهت گيري مي توانست بدون تغيير باقي بماند. براي مثال باور هاي مذهبي او مي توانست پايه اي را براي فهم اينکه چرا پيروان راستين چنين تجارب سختي را تجربه مي کنند و همچنين اينکه اعتقاد به يک خدا چه نقشي را در چنين حادثه اي بازي مي کند، فراهم آورد. اعتقاد به باورهاي مذهبي مي توانست شيوه هاي عملي مقابله با مشکلات از قبيل دعا و مناسک مذهبي را در اختيار وي قرار دهد (پارگامنت،2000). 2-1-1-5-مدل مقابله در اصطلاح باليني هنگامي که شخص با رويدادهاي استرسزا مواجه مي شود، سپرهاي استرس او را در مقابله با استرس ياري مي کنند. اين سپرها شامل شبکه محافظتي اجتماعي، انعطاف پذيري زيستي و مهارت هاي عمومي مقابله مي باشند. يکي ديگر از سپرهاي استرس بالقوه، ارزيابي ما از عوامل استرس زا و تعيين اينکه عامل استرس مي تواند تهديد کننده باشد يا نه و همچنين توانايي ارزيابي مقابله با مشکل مي باشد. هرچه عامل استرس زا را تهديد کننده تر بپنداريم و هرچه کمتر به توانايي خود براي مقابله با مشکل باور داشته باشيم، بار استرس بيشتر خواهد بود. يکي از سپرهاي استرس که از اهميت خاصي برخوردار است منبع معنا ناميده مي شود که پارگامنت آنرا سيستم جهت گيري مي نامد. اين منبع هاي معنا شامل مذهب و معنويت، خانواده، شغل، اجتماع، دارايي ها و موارد ديگر مي باشد. اين منبع هاي معنا سنگ بناي زندگي ما را تشکيل داده و به آن هدف مي بخشند. اغلب چنين مواردي آنقدر در زندگي ما ناملموس هستند که به ندرت از اهميت آنها در کاهش شدت استرس آگاه هستيم (پارگامنت، 2000). اين سپرهاي استرس از يکديگر مجزا نبوده و با هم در تعامل هستند. معنويت و مذهب را مي توان به عنوان بخشي از قلمرو ((منبع هاي معنا)) به شمار آورد. اين بخش به نوبه خود با ديگر سپر هاي استرس مرتبط مي باشد (پارگامنت، 2000). 2-1-1-6-کاربرد هاي مدل مقابله اي در کار باليني در درمان باليني، اينکه بدانيم آيا منبع هاي معناي مراجعان در برگيرنده مذهب مي باشد يا نه و اينکه در صورت وجود، مذهب از چه اهميتي برخوردار است، حائز اهميت فراوان مي باشد. اگر مراجعان براي مذهب ارزش زيادي قائل شوند، بايد براي سنجش معنويت به عنوان بخشي از ارزيابي اوليه خود، زمان کافي اختصاص داده شود. اما اگر مراجعان هيچ مذهبي نداشته باشند يا اهميت زيادي براي آن قائل نشوند، درمانگر مي تواند به سادگي اين مرحله از سنجش را از ارزيابي اوليه خود حذف کند (وست، ترجمه شهيدي و شيرافکن، 1387). آنهايي که مذهب يا معنويت را به عنوان منبع يک اصل معنا مي پندارند،در صورتي که چنين اطلاعاتي از آنها پرسيده نشود حاضر به بازگو کردن اين مطالب به صورت داوطلبانه نيستند. براي اين منظور ميتوان سوالي را با اين مضمون، در فرم اوليه گنجاند يا آنکه در طي مصاحبه اوليه آن را از فرد پرسيد. همچنين مي توان سوالي نظير مورد زير را از مراجع پرسيد: ((آياشما داراي باورها واعمال معنوي هستيد که در مقابل مشکلات ياري تان دهد؟)). اگر مراجعان به سوالات پاسخ منفي دهند يا تنها بخش کمي از تمايل مذهبي خود راتوصيف کنند، ديگر نيازي به پرسش بيشتر در اين زمينه نمي باشد. اگر مراجعان اظهار کنند که معنويت براي آنها يک منبع نيرومند به شمار مي رود، درمانگر مي تواند چند سوال اساسي راجع به جهت گيري مذهبي، عقيده به يک وجود برتر و اعمال مذهبي شان را از آنها بپرسد. هنگامي که مراجعان به اين سوال پاسخ دادند، مي توانيد سوالاتي راجع به اينکه چگونه معنويتِ خود را به عمل در مي آورند و اينکه چگونه معنويت در مقابله با مشکلات به آنها کمک مي کند، از آنها پرسیده شود (وست، ترجمه شهيدي و شيرافکن، 1387). درمانگراني که در حوزه روان درماني بلند مدت فعاليت مي کنند مايل هستند در مورد مراجعاني که مذهب براي آنها يک منبع مهم معنا به شمار مي رود، تاريخچه معنوي دقيقي به دست آورند. تاريخچه معنوي معمولاً شامل موارد زير است: سوالاتي در مورد تجارب مذهبي مراجعان در کودکي، نوجواني وبزرگسالي؛ بهترين و بدترين تجارب مذهبي آنها؛ اينکه چگونه معنويت در مقابله با بحران هاي زندگي به آنها کمک کرده يا مانعي براي آنها بوده است و اينکه مراجعان به يک وجود متعالي معتقد هستند يا نه و نهايتاً اينکه چگونه رابطه آنها با وجود متعالي، در طول زمان دستخوش تغيير شده است. به دست آوردن يک تاريخچه دقيق، به ويژه هنگامي که مراجعان تغييرات بزرگي را در عقايد يا اعمال مذهبي خود تجربه کرده اند، بسيار با اهميت به نظر مي رسد. مزيت ديگر چنين تاريخچه اي اين است که مي تواند درمانگر را از تجارب آزاردهنده اي که مراجع دربافت مذهبي زندگي خويش تجربه کرده است، آگاه سازد (وست، ترجمه شهيدي و شيرافکن، 1387). در همين راستا، چنين درمانگرانی سوالاتی راجع به فعاليت های مذهبي مبنی بر اينکه چقدر هر يک از اين فعاليتها را انجام مي دهند، مي پرسند. درمانگران مي توانند مصاحبه خود را با سوالاتي در مورد چند وچون فعاليتها دنبال کنند. براي فعاليت هايي که معمولاً مادام العمر هستند، درمانگر مي تواند سوالاتي از مراجعان بپرسد که پاسخ آنها مشخص کننده وجود تغيير در روند زندگي آنها باشد. اين موارد فرصتي را در اختيار درمانگر قرار مي دهد تا اطلاعات ارزشمندي درباره تاريخچه معنوي مراجعان به دست آورد (وست، ترجمه شهيدي و شيرافکن، 1387). 2-1-1-7-سنجش مذهب در بافت ديگر روشهاي مقابله گاهي مراجعان مذهبي در يک مشکل يا شيوه مقابله با آن فقط از اصطلاحات مذهبي استفاده مي کنند، گويي که تنها ديدگاه رويکرد مقابله شيوه مذهبي است. در واقع، براي اغلب اين مراجعان، مذهب تنها راه مقابله نيست. واضح است که درمانگران بايستي نه فقط شيوه هاي مقابله مذهبي، بلکه روش هاي موجود را مورد بررسي قرار دهند. همان طور که پارگامنت (2000)بيان مي کند: مقابلهي مذهبي بايد در بافت شيوه ها واهداف مقابله ي غير مذهبي مورد سنجش قرار گيرد. براي مثال، مراجعي که يک بيماري را خواست خداوند مي داند لزوماً اهميت ديگر عوامل علّي را ناديده مي گيرد. در نظر او خداوند همراه با ديگر نيرو هاي شخصي، اجتماعي و زيستي و يا جدا از آنها در حال اِعمال اراده خود است. تنها از طريق بررسي الگوهاي اسناد مذهبي و غير مذهبي مي توان تعيين کرد که آيا شخص در مورد توضيح خود دچار اشتباه است يا نه. به طور خلاصه، سنجش مذهب از ديدگاه مقابله اي مستلزم ارزيابي و مقايسه سنجيده تمام نيرو هاي محيطي، اجتماعي و شخصي مي باشد. هنگامي که درمانگر اطلاعات کلي را در مورد منابع مقابله اي مراجعان مانند منابع مذهبي به دست ميآورد، مي تواند به طور معناداري از آنها در فرايند درمان استفاده کند(پارگامنت،2000). 2-1-1-8- مقابلة مذهبي مثبت و منفي درمانگر بايد چه نوع مقابلة مذهبي را مورد توجه قرار دهد؟ پارگامنت(2000)، تأكيد مي كند كه مقابلة مذهبي مي تواند تأثيري مثبت يا منفي در فرايند مقابله داشته باشد. پارگامنت روشهاي معمول مثبت مقابلة مذهبي را توصيف مي كند. محتواي كلي تمام اين شيوه ها اين است كه مذهب مي تواند به عنوان يك حامي نيرومند به شمارآيد: خدا، رهبران، و ديگر همراهان مذهبي همگي حامياني هستند كه فرد را در غلبه برمشكلات ياري مي دهند. مطالعات تجربي نشان مي دهد كه استفاده از اين گونه مكانيسم هاي مقابلة مذهبي توسط افرادي كه با استرس مواجه مي شوند نتايج بهتري را برسلامت جسم و روان آنها مي گذارد. هنگامي كه مراجع اين شيوه هاي مقابله مثبت را توصيف مي كند، درمانگر مي تواند از او بپرسد كه چگونه و با چه شيوه هايي مي تواند وي را در حل مشكلات ياري كرد. از طرف ديگر، پارگامنت همچنين شيوه هاي منفي مقابله مذهبي را پرچم هاي قرمز مذهبي مينامد. برخي از مطالعات تجربي نشان داده است كه استفاده از اين مكانيسم هاي مقابلة مذهبي منفي توسط افرادي كه با استرس مواجه ميشوند، نتايج بدي رادر سلامت جسم و روان به همراه دارد (پارگامنت، 2000). نكته قابل توجه آنكه مطالعات مربوط به ابزارهاي مثبت ومنفي مقابله ماهيت مقطعي دارند؛به عبارت دقيق تر ،پس از اينكه يك رويداد تنش زا اتفاق مي افتد پژوهشگران چگونگي انطباق افراد باشيوه های مقابله و اينكه كدام يك از اين شيوه ها نتايج بهتري را براي سلامت جسم و روان در پي دارند،مورد بررسي قرار مي دهند. اين دسته از مطالعات مشخص نمي كنند كه كداميك از شيوه هاي مقابله باعث بهتر شدن يا بدتر شدن نتايج مي شوند، بلكه تنها نشانگر نوعي رابطه ميان آنها هستند. بنابراين ماهيت نشانگر اين مطالعات اهميت اتخاذ رويكرد مراجع-محور را براي سنجش تأثير شيوه هاي مقابله بر روي هر مراجع مشخص مي كند. همانطور كه پارگامنت (2000) اظهار مي كند (( برخي از مسائل دربارة مذهب ممكن است، پرچم هاي قرمزي باشد كه هشدار دهنده وجود مشكلي بزرگ است. در عين حال پرچم هاي زردي نيز وجود دارند كه نيازمند توجه يا سنجش بيشتر هستند. همچنين پرچم هاي سبز رنگي نيز وجود دارند كه بيانگر تأثير مثبت مذهب در فرايند مقابله با مشكل مي باشند.)) 2-4- رابطه معنويت و اميدواري براساس پژوهشي در زمينه معنويت واميدواري نتايجنشان دادند که همبستگي زيادي بين معنويت، اميد و رضايت از زندگي وجود دارد به اين صورت که معنويت و اميد رضايت از زندگي را پيشبيني ميکنند، همچنين براساس اين پژوهش ميتوان نتيجه گرفت که معنويت و اميدواري نقش مهمي را در رضايت از زندگي و قضاوتهاي روانشناختي بازي ميکنند (برسناهان و مريل، 1999). 2-5- رابطه معنويت و سلامتروان بسياري از تحقيقاتي که رابطه بين معنويت و سلامتروان را بررسي ميکنند برآنند تا عوامل و مکانيزمهاي بالقوه تاثيرگذار در اين ارتباط را بيابند. يعني، علاوه بر پذيرش فرض تأثيرگذاري فعاليتها و مناسک معنوي يا مذهبي به واسطه مداخله خداوند، فاکتورهاي ديگري نيز ممکن است اين تأثيرات را تبيين و توجيه کنند. مکانيزمهايي که اغلب مواقع مورد بحث و بررسي هستند شامل بررسي هايي است که در ادامه آمده است. پژوهشگران اکنون بيش از آن که به متعلقات اجتماعي معنويت علاقه نشان دهند بر لزوم آن براي سلامت رواني تأکيد مي کنند. پژوهش در مورد معنويت و بهداشت رواني امروز با استفاده از انواع معيارها و فنون پژوهشي به طور گسترده اي دنبال مي شود. با توجه به اينکه هر دو متغير چند بُعدي تصور مي شوند، پيوند هاي متقابل ميان آنها عملاً پايان ناپذير به نظر مي رسد. اسپيلکا (2003) در کوششي آغازين براي ارزيابي ادبيات مربوط به معنويت و سلامت رواني نتيجه گرفت که ناهمساني هايي که دريافته هاي تجربي مي يابد ، برخلاف آنچه برخي استنباط کرده بودند، دليل عدم رابطه نيست، بلکه نشان دهندۀ پيوند پيچيده ای است که مستلزم تعريف دوباره و سنجش دقيق هر اصطلاح است. او معتقد است که از چهار طريق مي توان ميان معنويت و بهداشت رواني پيوند برقرار کرد: (1) معنويت گريزگاهي براي فرار از ناراحتي رواني موجود است. (2) ممکن است نشانه هاي بيماري رواني سرکوب و فرد را دوباره اجتماعي سازد، و وي را ترغيب کند تا به شکل هايي از تفکر و رفتار روي آورد که متعارف تر و از لحاظ اجتماعي پذيرفته تر باشد. (3) باورهاي معنوي ممکن است مجالی براي گريز از فشارهاي زندگي فراهم آورد، فشار هايي که اگر اين باورها نباشد مي توانند اختلال رواني را تسريع کنند. (4) و ممکن است منابعي براي رشد ديدگاه هاي وسيع تر و تحقق کامل تر توانايي هاي فردي ايجاد کند. پارگامنت (2000) ميگويد: افراد متوجه شدهاند که معنويت به آنها کمک ميکند سلامت خود را حفظ کنند وقي افراد با يک بحران روبرو ميشوند، اغلب معنويت خود را به عنوان يک روش سازگاري بکار ميگيرند. الکينز (1998) معتقد است که، معنويت براي شادي و سلامتروان انسان ضروري است. اصولاً فرض بهداشت رواني، منهاي معنويت ديني و فرزانگي عرفاني، ناممکن است و ناشي از انسانشناسي کژتابانه است. خانهي بهداشت رواني در سطوح متافيزيولوژيک، بيعرفان توحيدي دين، سست و شکننده است (طاهريپور، 1386). در دو دهه گذشته، يک رويکرد کلگرايانه در شناخت بشر راه را براي انجام بررسيهاي بيشتر در زمينه معنويت به مثابه يک بعد از ابعاد شناختي، هيجاني، رفتاري، و بين فردي که سازنده ماهيت انساناند، تسهيل کرده است. اگرچه ارتباط بين معنويت و سلامتروان در جهانبينيهاي شرقي (به خصوص بوديسم) قرنهاست که پذيرفته شده است (کينگ، 1998)، اما شکاف تاريخي ميان مذهب و علم در غرب اخيراً به علاقه نسبي به سمت و سوي اين ارتباط کشيده شده است. اين علاقه به ارتباط ميان معنويت و سلامتروان به طرقي در حال بررسي است. پژوهشگران در رشتههاي مختلفي چون روانشناسي، روانپزشکي، پرستاري، پيريشناسي و الهيات در حال بررسي ارتباط بين عناصر مختلف اين دو بعد از وجود انسان هستند. بيماران و بازماندگان از رويدادهاي دشوار (مانند سيل، زلزله، بيماريهاي صعبالعلاج) نيز مانند افراد جوامع مذهبي ميتوانند من باب شيوههايي که معنويت ميتواند بر سلامتروان، بهزيستي، بيماري رواني و بهبود از بيماري دخيل باشد، شواهدي بيافزايند (بارکر و بوچانان، 2005). پژوهش سيما اژدري فرد، قاضي و نوراني پور (1389) تاثير آموزش عرفان و معنويت در افزايش سلامت رواني دانش آموزان دختر پايه سوم دبيرستان منطقه 13 شهر تهران در سال تحصيلي 1387-1386 مورد بررسي قرار دادند. 120 نفر با استفاده از روش نمونه گيري چند مرحله اي انتخاب شد. از بين آنان کساني که در پرسش نامه سلامت روان نمره بالا تري کسب کرده بودند، 60 نفر به صورت تصادفي از هر مدرسه انتخاب شدند. دانش آموزان يک مدرسه به قيد قرعه به عنوان گروه آزمايش و ديگري به عنوان گروه گواه منظور شدند. براي گروه آزمايش به مدت ده جلسه کلاسهاي آموزشي با رويکرد عرفاني و معنوي که اساس آموزش، شناخت «خطاهاي شناختي» با استفاده از قصههاي مثنوي مولوي بود، برگزار شد. نتايج تحقيق نشان داد که آموزش عرفان و معنويت در افزايش سلامت روان و بهبود عملکرد جسماني و عملکرد اجتماعي و کاهش اضطراب و افسردگي دانش آموزان تاثير دارد. پژوهش غباري بناب، متولي پور، حکيمي راد و حبيبي (1388) به تبيين رابطه بين ابعاد مختلف معنويت با اضطراب و افسردگي در دانشجويان دانشگاه تهران و همچنين تعيين توان پيش بيني ابعاد مختلف معنويت در ميزان افسردگي و اضطراب دانشجويان پرداخت. 304 نفر از دانشجويان (124 پسر و 180 دختر) دانشگاه تهران به صورت طبقه اي سهمي انتخاب شدند و به فهرست بازبيني نشانگان رفتاري و مقياس تجربيات معنوي (غباري بناب و همکاران، 1384) پاسخ دادند. يافتهها نشان داد بين ميزان اضطراب و ابعاد معنويت (معنايابي در زندگي و ارتباط با خدا) همبستگي منفي و بين افسردگي و اضطراب و تجربيات سلبي دانشجويان در معنويت همبستگي مثبت است. همچنين بين ميزان افسردگي، معنايابي در زندگي، ارتباط با خدا و شکوفايي معنوي در دانشجويان همبستگي منفي بود. از لحاظ جنس، اضطراب و افسردگي در دختران بيشتر از پسران بود. محققان نتيجهگيري کردند با توجه به اين يافته ها مي توان گفت رابطه بين اضطراب و افسردگي که دو جنبه مهم از سلامت روان هستند با معنويت و جنبه هاي مختلف آن معکوس است. از اين يافتهها مي توان در حيطه طراحي براي ارتقاي سلامت روان در محيطهاي دانشجويي بهره برد. غلام علي، کيوان زاده و ارجمند (1387) به بررسي ميزان و رابطه معنويت، استرس شغلي، تعهد سازماني و رضايت شغلي در پرستاران شهر تهران پرداختند. با روش نمونه گيري تصادفي طبقه اي، نمونه اي شامل 397 پرستار (307 زن، 75 مرد) از بيمارستان هاي تهران انتخاب شدند. آنها چهار پرسشنامه معتبر معنويت و مراقبت معنوي، استرس شغلي، تعهد سازماني و رضايت شغلي را تكميل كردند. نتايج نشان داد كه پرستاران رضايت شغلي كم و در عين حال تعهد سازماني متوسط و بالاتر از متوسط و همچنين احساس معنوي و مراقبت معنوي بالا و استرس شغلي بالاتر از متوسط داشتند. نتايج ضرايب همبستگي و تحليل رگرسيون حاكي از آن بود كه استرس شغلي با سه متغير ديگر پژوهش رابطه منفي دارد. علاوه بر اين، معنويت، تعهد سازماني و استرس شغلي پيش بين هاي معناداري براي رضايت شغلي پرستاران بودند. جعفري، صدري و فتحي اقدم (1386) در پژوهشي به رابطه بين كارايي خانواده و دينداري و سلامت روان در دانشجويان و مقايسه آن بين گروههاي دختر و پسر پرداختند. با توجه به مساله پژوهش، فرضيه هاي تحقيق به اين صورت مطرح گرديد: بين كارايي خانواده و دينداري و سلامت روان دانشجويان رابطه معناداري وجود دارد. همچنين بين اين رابطه در گروه هاي دختر و پسر تفاوت معناداري وجود دارد. براي آزمون فرضيه هاي مذكور به كمک روش تحقيق همبستگي و با استفاده از پرسش نامه هاي كارايي خانواده و دينداري و سلامت روان اطلاعات لازم جمع آوري شد. يافتهها نشان داد بين كارايي خانواده و دينداري و سلامت دانشجويان رابطه معناداري وجود دارد. اما بين اين رابطه در دانشجويان دختر و پسر تفاوت معناداري وجود نداشت. بهرامي دشتکي، عليزاده، غباري بناب و کرمي (1385) در پژوهشي به بررسي تعيين تاثير آموزش معنويت به شيوه گروهي بر كاهش افسردگي دانشجويان پرداختند. پژوهش، نيمه آزمايشي با طرح پيش آزمون - پس آزمون با گروه كنترل بود و نمونه گيري آن به روش تصادفي خوشه اي انجام گرفت. به اين منظور، تعداد 20 نفر انتخاب و به طور تصادفي در دو گروه آزمايش و كنترل قرار گرفتند. اعضاي گروه آزمايش در 10 جلسه مشاوره گروهي یک و نیم ساعته شركت كردند و يك هفته بعد از آخرين جلسه، پس آزمون براي هر دو گروه اجرا شد. در اين پژوهش از دو پرسشنامه افسردگي بك (فرم كوتاه) و پرسشنامه تجربه معنوي غباري و همكاران (1384) به عنوان ابزار سنجش استفاده شد. پرسشنامه افسردگي بك براي سنجش ميزان افسردگي آزمودني ها و سنجش تاثير آموزش ارايه شده، و پرسشنامه تجربه معنوي غباري و همكاران (1384) براي سنجش ميزان معنويت آزمودنيها مورد استفاده قرار گرفت. نتايج نشان داد كه تفاوت ميان گروه آزمايش و كنترل معنادار بوده است، يعني مداخلات معنوي شامل دعا، بخشودگي، مراقبه متعالي، معنايابي، موجب كاهش افسردگي در دانشجويان دختر شده است. فراهاني نيا، عباسي، گيوري و حقاني (1384) تعيين و مقايسه سلامت معنوي دانشجويان سال اول و چهارم و ديدگاه آن ها در مورد معنويت و مراقبت معنوي از بيماران را مورد بررسي قرار دادند. جامعه پژوهش را دانشجويان پرستاري سال اول و چهارم دانشگاه هاي علوم پزشكي ايران، تهران و شهيد بهشتي تشكيل داد. نمونهگيري به روش سرشماري انجام گرفت و از كل نمونه ها، 283 دانشجوي پرستاري در مطالعه شركت نمودند. ابزار پژوهش شامل سه پرسشنامه استاندارد شده مربوط به سلامت معنوي ديدگاه در مورد معنويت و مراقبت معنوي بود. يافتهها نشان دادند كه 8/98درصد دانشجويان سال اول و كل دانشجويان سال چهارم (100 درصد) داراي سلامت معنوي در حد متوسط بودند و نتايج آزمون تي اختلاف معني داري را بين دو گروه نشان نداد. ميانگين كسب شده ديدگاه دانشجويان سال اول در مورد معنويت 45/4±0.65 و سال چهارم 33/4±0.76 بود، اختلاف معني دار بين دو گروه يافت نشد. همچنين ميانگين كسب شده ديدگاه دانشجويان سال اول در مورد مراقبت معنوي 43±9/6 و سال چهارم 42.5±1/6 بود و اختلاف معني دار بين دو گروه وجود نداشت. با توجه به يافتههاي پژوهش مبني بر اينكه سلامت معنوي و ديدگاه دانشجويان سال چهارم در مورد معنويت و مراقبت معنوي عليرغم گذراندن يك دوره چهار ساله در آموزش پرستاري با دانشجويان سال اول تفاوتي نداشته است، مي توان بر لزوم گنجاندن محتواي درسي در اين رابطه و اهميت دادن به آن در دوره چهار ساله برنامه آموزش پرستاري تاكيد كرد. همچنين بررسي پژوهش حاضر به صورت طولي و استفاده از ابزارهاي جديدتر و مطابق با فرهنگ ايراني در اين زمينه و بررسي تاثير آموزش بر ديدگاه دانشجويان نسبت به معنويت و مراقبت معنوي توصيه گردیده است. 2-6- رابطه اميدواري و سلامت روان مفهوم اميدواري بر مبناي رويکرد روانشناسي مثبت شکل گرفته است. اين رويکرد به جاي تمرکز صرف بر ضعف هاي انسان، توانمنديهاي انسان را مورد توجه قرار مي دهد. آثار سودمند سازه هاي مثبت همچون اميدواري بر سلامت جسماني و رواني در تحقيقات گوناگون تاييد شده است. در اين ميان مفهوم اميدواري توجه فزاينده اي را به خود اختصاص داده است (اشنايدر، 2000). اميدواري يک هيجان انفعالي نيست که تنها در لحظات تاريک زندگي پديدار شود، بلکه فرآيندي شناختي است که افراد از طريق آن، فعالانه اهداف خويش را دنبال مي کنند. پس از طرح نظريه اميدواري از جانب اشنايدر و همکاران (2002) و ساخت مقياسي براي اندازهگيري آن، حجم وسيعي از بررسي ها به مطالعه رابطه اميدواري با ديگر متغيرها از جمله سلامت روان پرداختند. به عنوان مثال تحقيقات مختلف نشان داده اند که اميد و عاطفه مثبت ، با اميدواري و احساس خود ارزشمندي همبستگي مثبت دارند. از نظر اشنايدر (2000) غم و خلق پايين با عدم دستيابي به اهداف مرتبط است. اميدواري پايين ميتواند سطح پايين سلامت رواني را پيش بيني نمايد(اليوت، ويتي، هافمن،1991؛به نقل از اشنایدر ،2000). علاء الديني، کجباف و مولوي (1386) نشان دادند برنامه درماني مبتني بر اميدواري موجب افزايش سلامت روان گرديد. طبق نتايج، بدکارکردي اجتماعي و افسردگي در آزمودني ها، کاهش يافت. بررسي عسگري و اشرف الدين (1389) نشان داد بين اميدواري و احساس ذهني بهزيستي ارتباط مثبت وجود دارد. همچنين براساس پژوهشي که رابطه بين اميدواري و سلامت جسمي و رواني را در بيماران اسکيزوفرن مورد بررسي قرار داده بود اين نتيجه به دست آمد که با افزايش اميدواري در بيماران اسکيزوفرن کيفيت زندگي و سلامت جسمي و رواني آنها به صورت مستقيم و مثبت افزايش پيدا ميکند (کينگ، 1998). کياني، پاکيزه، استواري و نمازي (1389) به بررسي اثر بخشي گروه درماني شناختي-رفتاري بر افزايش عزت نفس، کاهش نااميدي و رابطه کاهش نااميدي با افزايش عزت نفس پرداختند. گروه آزمايش هشت جلسه 90 دقيقه اي، مورد مداخله قرار گرفتند. نتايج نشان داد که گروه درماني شناختي-رفتاري بر کاهش نااميدي، افزايش عزت نفس کلي و سطوح عزت نفس خانوادگي و تحصيلي بيماران موثر بوده است. علاوه بر اين افزايش عزت نفس با کاهش نااميدي رابطه مستقيم و معکوس دارد. تفاوت معناداري در نمرات عزت نفس سطح اجتماعي ديده نشد. بر اساس اين مطالعه محققان معتقدند که گروه درماني شناختي-فتاري مي تواند موجب کاهش نا اميدي و افزايش عزت نفس در سطوح کلي، خانوادگي و تحصيلي شود اما افزايش عزت نفس اجتماعي را به همراه ندارد. بنابراين لزوم توجه به حمايت هاي گسترده تر اجتماعي براي اين بيماران را ياد آور مي شود. در پژوهش حسينيان، سوداني، و مهرابي زاده هنرمند (1388) اثربخشي معني درماني به شيوه گروهي بر افزايش اميد به زندگي بيماران سرطاني بيمارستان شفاي اهواز مورد بررسي قرار گرفت. بر اساس نتايج حاصل از تحليل كوواريانس، بين ميانگين نمره هاي پس آزمون گروه آزمايش و گواه تفاوت معني داري وجود داشت. معني درماني به شيوه گروهي باعث افزايش اميد به زندگي بيماران سرطاني مي شود. روش معني درماني طي 10 جلسه 45 دقيقهاي، هر هفته يك جلسه اجرا شد. پس از اتمام جلسات پس آزمون روي دو گروه آزمايش و گواه اجرا گرديد. بيجاري، قنبري، آقامحمديان (1388) پژوهشي با هدف بررسي اثربخشي گروه درماني مبتني بر رويکرد اميد درماني بر افزايش اميد به زندگي زنان مبتلا به سرطان پستان انجام دادند. با توجه به ارتباط ميان اميد، افسردگي و سرطان، بررسي اثربخشي اين شيوه درمان بر کاهش افسردگي نيز به عنوان هدف دوم در نظر گرفته شد. بدين ترتيب، گروه درماني مبتني بر رويکرد اميد درماني در مقايسه با گروه گواه به طور معناداري موجب افزايش اميد به زندگي و كاهش افسردگي زنان مبتلا به سرطان پستان مي شود. اين پژوهش از نوع نيمه آزمايشي (طرح گروه کنترل نابرابر) بود و با استفاده از روش نمونه گيري مبتني بر هدف يا در دسترس از ميان مراجعه كنندگاني كه به درمانگاه هاي پستان شهر مشهد مراجعه كرده بودند، با توجه به ملاك هاي در نظر گرفته شده 20 نفر را انتخاب كرده و آنها را به دو گروه آزمايشي و گواه تقسيم كرديم (10 نفر براي هر گروه). نتايج تفاوت معناداري را در ميزان اميد به زندگي و افسردگي نشان نداد. پژوهش عبادي، سوداني، فقيهي و حسين پور (1388) به بررسي اثربخشي آموزش مثبت نگري با تاکيد برآيات قرآن بر افزايش اميد به زندگي در 50 نفر از زنان مطلقه شهر اهواز پرداخته است. يافته هاي حاصل از پژوهش نشان داد، کاربرد مثبت نگري با تاکيد بر آيات قرآن بر افزايش اميد به زندگي زنان مطلقه شهر اهواز موثر بوده و تاثير آموزش مورد نظر، با توجه به نتايج آزمون پيگري، از ثبات لازم برخودار بوده است. عبدي، تقديسي و نقدي (1388) در پژوهش خود به بررسي اثربخشي مداخلات ارتقا دهنده اميد در بيماران مبتلا به سرطان پرداختند. اين مطالعه يک کارآزمايي باليني بود که در سال 1386 در بخش شيمي درماني بيمارستان قدس سنندج بر روي 50 نفر از بيماران مبتلا به سرطان انجام شد. بيماران به طور تصادفي به دو گروه مساوي مورد و شاهد تقسيم شدند. قبل و بعد از مداخله براي هر دو گروه پرسشنامه اميد هرث تکميل شد. مداخلات ارتقا دهنده اميد براي بيماران گروه مورد به صورت مباحثه عميق و چهره به چهره و انفرادي و با روش يادگيري بر اساس حل مساله انجام شد. يافته ها نشان داد بين ميانگين نمرات اميد بيماران گروه مورد و شاهد قبل از مداخلات ارتقا دهنده اميد اختلاف معني داري مشاهده نشد. بعد از انجام مداخلات ارتقا دهنده اميد بين ميانگين نمرات اميد دو گروه مورد و شاهد اختلاف معنيداري ديده شد. ميانگين نمرات اميد در گروه مورد بعد از مداخله 32/4 نمره افزايش يافت و اختلاف معني داري بين ميانگين نمرات اميد گروه مورد قبل و بعد از مداخله وجود داشت. محققان نتيجه مي گيرند که مداخلات ارتقا دهنده اميد در افزايش اميد بيماران موثر است، بنابرين شايسته است به منظور ارتقاي کيفيت زندگي بيماران ميتلا به سرطان، ارايه خدمات آموزشي و برنامه هاي ارتقا دهنده اميد با روش هاي مناسبي مانند يادگيري بر اساس حل مساله با مشارکت فعال بيمار در فرآيند بحث با برنامه ريزي مدون انجام پذيرد. عسگري و شرف الدين (1387) در بررسي خود با موضوع رابطه اضطراب اجتماعي، اميدواري و حمايت اجتماعي با احساس ذهني بهزيستي در 340 نفر از دانشجويان زن و مرد واحد علوم و تحقيقات خوزستان نشان دادند بين اضطراب اجتماعي و احساس ذهني بهزيستي رابطه منفي معني داري وجود دارد ولي بين اميدواري و احساس ذهني بهزيستي و همچنين بين حمايت اجتماعي و احساس ذهني بهزيستي رابطه مثبت معني داري وجود دارد. همچنين يافته ها نشان داد كه بين اضطراب اجتماعي، اميدواري و حمايت اجتماعي با احساس ذهني بهزيستي رابطه چندگانه معني دار وجود دارد. علاالديني، کجباف و مولوي (1386) به بررسي اثر بخشي اميد درماني گروهي بر افزايش ميزان اميد و سلامت رواني دانشجويان دختر دانشگاه اصفهان پرداخته و طبق نتايج تحليل کواريانس نشان داده شد که اين برنامه درماني منجر به افزايش اميد و سلامت رواني شده و کاهش نارساکنش وري اجتماعي و افسردگي شده است، اما در نمرات زير مقياس هاي اضطراب و بي خوابي و نشانه هاي جسماني تغيير معناداري مشاهد نشد. براي انجام پژوهش با استفاده از اطلاعيه، از دانشجويان براي شرکت در جلسات دعوت به عمل آمد. سپس تعداد 30 نفر از اين افراد به طور تصادفي در دو گروه آزمايش و کنترل جايگزين شدند. به منظور اندازه گيري متغيرهاي مورد نظر از آزمون سلامت عمومی و پرسشنامه اميد اشنايدر استفاده شد. شمس، هاشميان و شفيع آبادي (1386) اثربخشي روش آموزش حس شوخ طبعي بر نااميدي و سازگاري اجتماعي دانشجويان افسرده را مورد بررسي قرار دادند. به منظور انجام اين پژوهش، تعداد 60 نفر (30 مرد و 30 زن) از مراجعان به مرکز مشاوره رودهن و افراد داوطلب، پس از سرند اوليه، با استفاده از مصاحبه و بر اساس نمره اي که در پرسش نامه افسردگي بک به دست آوردند (داراي افسردگي متوسط)، انتخاب شده و به طريق جايگزيني تصادفي در گروه هاي 15 نفره آزمايش و کنترل قرار گرفتند. گروه آزمايشي در هر جنس، روش آموزش حس شوخ طبعي را، به مدت 6 جلسه دو ساعته و به صورت هفته اي يک بار، دريافت نمودند و گروههاي کنترل، در انتظار درمان باقي ماندند. همه آزمودني ها در سه مرحله پيش آزمون، پس آزمون و پيگيري، پرسش نامه هاي نااميدي بک و سازگاري اجتماعي بل را تکميل کردند و دادهها جمع آوري و به صورت تحليل واريانس چند متغيره، تجزيه و تحليل شد. در مجموع يافته هاي تحقيق آنها نشان داد که روش آموزش حس شوخ طبعي مي تواند نااميدي بيماران افسرده را کاهش داده و سازگاري آنها را افزايش دهد. در زمينه اين اثربخشي، تفاوتي بين مردان و زنان ديده نشد. پژوهش فکري، شفيع آبادي، ثنايي ذاکر و حريرچي (1386) به بررسي اثربخشي روش تصورات ذهني هدايت شده فردي بر ميزان اضطراب و اميد به زندگي زنان مبتلا به سرطان سينه بخش راديوتراپي انستيتو كانسر بيمارستان امام خميني تهران پرداخته است. نتايج نشان داد كه روش تصورات ذهني هدايت شده دركاهش اضطراب موقعيتي و اضطراب كل و همچنين افزايش اميد به زندگي زنان مبتلا به سرطان سينه موثر است. به علاوه مشخص شد كه سطح اميد به زندگي افرادي كه 15 جلسه از روش تصويرسازي ذهني استفاده كردند، بيش از كساني است كه 7 جلسه از اين كلاسها بهره گرفتند. ولي از نظر سطح اضطراب موقعيتي و اضطراب كل تفاوتي بين اين دو گروه وجود ندارد. اين پژوهشگران براي انجام پژوهش ابتدا 36 نفر از بيماران داوطلب را انتخاب و به صورت تصادفي در 3 گروه (يك گواه و دو آزمايش) جايگزين کردند. در اين مرحله افرادي كه بر اساس اطلاعات جمعيت شناختي با ديگران اختلاف داشتند حذف گرديده و حجم نمونه به 30 نفر رسيد. سپس ميزان اضطراب و اميد به زندگي بيماران يك بار قبل و يك بار بعد از اجراي روش تصورات ذهني هدايت شده (تلقين آگاهانه مثبت و مستقيم درباره مبارزه با بيماري و به دست آوردن سلامتي) با شاخص اميد هرث و پرسشنامه اضطراب اسپيل برگر ارزيابي شد. با اين تفاوت كه در اين فاصله، مداخله اي در گروه گواه صورت نگرفت، در حالي كه يكي از گروههاي آزمايش، 7 جلسه و گروه ديگر، 15 جلسه آموزش ديدند. خلاصه در مجموع می توان گفت تا پايان دهه هفتاد اميدواری يک نقص رواني تلقي مي شد. فرويد استدلال ميکرد که اعتقاد خوش بينانه به خداوند يک خطاي ادراکي اساسي براي تمدن است. اواخر همين دهه روان شناسان شناختي گنجينه اي از پژوهشها را گردآوري کرده بودند که نشان مي داد فرايند تفکر افراد خوش بينانه است. در روان شناسي مثبت پژوهش درباره خطاهاي ادراکي مثبت و خودفريبي، خوش بيني و اميدواري اهميت ويژهاي داشته است. پژوهش در مورد خطاهاي ادراکي مثبت و خودفريبي نشان داده است که تفکر انسان با سوگيري مثبت جدي متمايز مي شود. بيشتر مردم خود، جهان و آينده را به نحو مصيبت بار مي بينند. راهبردهاي خودفريبي که براي اداره اين اطلاعات منفي به کار مي بريم، که با ديد خوش بينانه نسبت به جهان مغايرت دارد، سازوکارهاي دفاعي مانند انکار، واپس راني و خطاهاي اداراکي مثبت را شامل مي شوند. خطاهاي ادراکي مثبت، فرايندهاي شناختي توجه انتخابي، فراموشي مطلوب، کم بها دادن به ناشايستگي ها و حفظ خودانگاره هاي منفي را در بر مي گيرند. رشد خطاهاي ادراکي مثبت را سبک فرزند پروري شکوفا مي سازد. زماني که والدين اطلاعاتي به فرزندان خود ميدهند و در يک بافت روابط گرم و داراي محدوديت هاي رفتاري روشن، آنان را تشويق مي کنند که دست به انتخاب بزنند، خطاي ادراکي مثبت در آنان رشد ميکند. گرايش به داشتن يک ديد مثبت نسبت به خود در طول زندگي افراد ادامه مي يابد، هرچند که از نيرومندي آن به تدريج کاسته مي شود. برخورداري از خودپنداره خوب از يک سو به سبب ماهيت خودمحوري حافظه و از سوي ديگر به وسيله خودانگاره هايي که تعيين مي کنند به کدام جنبه هاي يک موقعيت بايد توجه کرد رقم مي خورد. اصلاح خطاهاي ادراکي مثبت مستلزم دادن اطلاعات منفي به نحوي است که اصلاح کننده باشد نه مخرب. اميدواري، توانايي طراحي گذرگاه هايي به سوي هدف هاي موردنظر، برخلاف موانع و عامليت يا انگيزش براي استفاده از اين گذرگاه ها را شامل مي شود. اميد، در طول نوزادي ، کودکي و نوجواني به گونه اي روشن و تعريف شده رشد مي کند. کودکاني که سرشت اميدوار در آنان پرورش مي يابد، معمولاً والديني دارند که به عنوان سرمشق هاي نقشي اميدوار عمل مي کنند و فرزندان خود را در تدوين و اجراي طراح هايي براي کنار زدن موانع در جهت آرمان هاي ارزشمند راهنمايي ميکنند. اين کودکان دلبستگي امني به والدين خود دارند که محيط گرم و با ساختار خانوادگي را براي آنان فراهم مي سازند. در اين نوع محيط مقررات به شيوهاي پايدار و قابل پيش بيني اعمال مي گردد و تعارض به گونه منصفانه و قابل پيش بيني اداره ميشود. اميد درماني اين هدف را مدنظر دارد که به درمانجويان کمک کند تا هدفهاي روشني را فرمول بندي کنند، گذرگاه هاي متعددي را براي اين هدفها ايجاد نمايند، و آنان را برانگيزد که هدف هايشان را تعقيب نمايند و موانع را به عنوان چالشهايي براي غلبه به آنها از نو چهارچوب بندي کنند. اميدواری با سلامت رواني و جسمي که با انواع مقياسها مانند شاخص سلامت خودگزارشي، پاسخ مثبت به مداخله پزشکي، سلامت ذهني، خلق مثبت، سلامت ايمني شناختي، کنارآمدن مؤثر(ارزيابي مجدد، مسأله گشايي، پرهيز از رويدادهاي پرفشار زندگي، جستجوي حمايت اجتماعي) و رفتار ارتقاي سلامت، مشخص مي شوند، همبستگي مثبت دارند و آنها را پيش بيني مي کنند. بررسي اميدواري در تمام ابعاد زندگي، عنصري ضروري است. اميد توانايي باور داشتن احساسي بهتر، در آينده ميباشد، و اين اميد است که پس از بحرانها آرامش را به فرد باز ميگرداند. پس در بهداشت رواني نقش مهمي دارد (رابينسون، 1983). فهرست منابع و مأخذ منابع فارسي آزاد، پرهام. (1382). الفباي آگاهي. تهران : بيدگل، چاپ اول. آزاد، پرهام. (1384). روانشناسي شرق و غرب. تهران. اژدري فرد، سيما.، قاضي، قاسم. و نوراني پور، رحمت اله. (1389). بررسي تاثير آموزش عرفان و معنويت بر سلامت روان دانش آموزان، فصلنامه انديشه هاي تازه در علوم تربيتي; 52(18):105-127. الیس، آلبرت،هارپر، رابرت.(1380).زندگی عاقلانه.(ترجمه مهرداد فیروز بخت.تهران:رسا. (تاریخ انتشار به زبان اصلی 1975). براندن، نيکلاس. (1379). رمز خويشتن يابي. (ترجمه جمال هاشمي. تهران : سهامي. (تاريخ انتشار به زبان اصلي، 1999). بهرامي احسان، هادي.، و تاشک، آناهيتا. (1383). ابعاد رابطه ميان جهت گيري مذهبي و سلامت رواني و ارزيابي مقياس جهت گيري مذهبي، مجله روان شناسي و علوم تربيتي. 34 (2). 41-63. بهرامي دشتکي، هاجر.، عليزاده، حميد. غباري بناب، باقر، و کرمي، ابوالفضل. (1385). اثربخشي آموزش معنويت به شيوه گروهي بر کاهش افسردگي در دانشجويان، تازه ها و پژوهشهاي مشاوره. 19 (5). 49-72. بيجاري، هانيه.، قنبري هاشم آبادي، بهرام علي. و آقامحمديان شعرباف، حميدرضا. (1388). بررسي اثر بخشي گروه درماني مبتني بر رويكرد اميد درماني بر افزايش ميزان اميد به زندگي زنان مبتلا به سرطان پستان، مطالعات تربيتي و روان شناسي; 10(1):172-184. حسينيان، الهه.، سوداني، منصور. و مهرابي زاده هنرمند، مهناز. (1388). اثربخشي معني درماني گروهي بر اميد به زندگي بيماران سرطاني، مجله علوم رفتاري، 3(4):287-292. جعفري، اصغر.، صدري، جمشيد. و فتحي اقدم، قربان. (1386). رابطه بين كارايي خانواده و دينداري و سلامت روان و مقايسه آن بين دانشجويان دختر و پسر، تازه ها و پژوهشهاي مشاوره; 6(22):107-115. خدا پناهی،محمد کریم.(1380).روانشناسی انگیزش و هیجان.تهران:سمت ریو،جان مارشال.(1388).روانشناسی انگیزش و هیجان.(ترجمه یحیی سید محمدی.تهران:ارسباران. شمس، ثريا.، هاشميان، كيانوش. و شفيع آبادي، عبداله. (1386). بررسي اثربخشي روش آموزش حس شوخ طبعي بر نااميدي و سازگاري اجتماعي دانشجويان افسرده شهر تهران. فصلنامه انديشه هاي تازه در علوم تربيتي; 3 (9):81-99. طاهري پور، احمد رضا.(1386). روانشناسي دين و نوستالژيک جهاني.تهران:پيکان. عبادي، ندا.، سوداني، منصور.، فقيهي، علي نقي. و حسين پور، محمد. (1388). بررسي اثربخشي آموزش مثبت نگري با تاکيد بر آيات قرآن بر افزايش اميد به زندگي زنان مطلقه شهر اهواز. يافته هاي نو در روان شناسي; 4(10):71-84. عبدي، نسرين. تقديسي، محمدحسين. و نقدي، سيران. (1388). بررسي اثربخشي مداخلات ارتقا دهنده اميد دربيماران مبتلا به سرطان شهرستان سنندج در سال 1386. ارمغان دانش; 14 (55):13-21. عسگري، پرويز.، و شرف الدين، هدا. (1389). رابطه اضطراب اجتماعي، اميدواري و حمايت اجتماعي با احساس ذهني بهزيستي در دانشجويان، يافته هاي نو در روانشناسي. 25-36. علاء الديني، زهره.، کجباف، محمدباقر.، و مولوي، حسين. (1386). بررسي اثربخشي اميددرماني گروهي بر ميزان اميد و سلامت رواني، فصلنامه پژوهش در سلامت روانشناختي. 1 (4). 67-76. غباري بناب، باقر.، متولي پور، عباس.، حكيمي راد، الهام. و حبيبي عسگرآبادي، مجتبي. (1388). رابطه اضطراب و افسردگي با ميزان معنويت در دانشجويان دانشگاه تهران، روان شناسي كاربردي; 3(2 (پياپي 10)):110-123. غلام علي لواساني، مسعود.، کيوان زاده، محمد. و ارجمند، ندا. (1387). معنويت، استرس شغلي، تعهد سازماني و رضايت شغلي در پرستاران شهر تهران، روانشناسي معاصر; 3(2 (پياپي 6)):61-73. فراهاني نيا، مرحمت. عباسي، مژگان. گيوري، اعظم. و حقاني، حميد. (1384). سلامت معنوي دانشجويان پرستاري و ديدگاه آن ها در مورد معنويت و مراقبت معنوي از بيماران، نشريه پرستاري ايران زمستان; 18(44):7-14. فكري، كاترين.، شفيع آبادي، عبداله.، ثنايي ذاكر، باقر. و حريرچي، ايرج. (1386). اثربخشي روش تصورات ذهني هدايت شده فردي بر ميزان اضطراب و اميد به زندگي زنان مبتلا به سرطان سينه، دانش و پژوهش در روان شناسي كاربردي; 9(31):1-16. کريمي، علي.(1383).روان درماني عارفانه. تهران: دانش. چاپ اول. كياني، جميله.، پاكيزه، علي.، استوار، افشين. نمازي، سودابه. (1389). بررسي تاثير گروه درماني شناختي-رفتاري بر افزايش عزت نفس و کاهش نااميدي نوجوانان مبتلا به بتا تالاسمي. طب جنوب; 13(4):241-525. وست، ويليام.(1387). روان درماني و معنويت.(ترجمه شهريار شهيدي و سلطانعلي شير افکن. تهران: رشد. (تاريخ انتشار به زبان اصلي،2004). وولف، ديويد. ام. (1386). روانشناسي دين. ترجمه محمد دهقان. تهران : انتشارات رشد. يعقوبي، نادر.، نصر، محمد. و شاه محمدي، محمد. (1374). بررسي اپيدميولوژي اختلالات رواني در مناطق شهري و روستايي شهرستان صومعه سرا گيلان، فصلنامه انديشه و رفتار. 1 (4). 55-65. منابع انگليسي -Abela,J.R.,Brozina,K.,Seligman,M.E.(2004).A test of integration of the activating hypothesis and the diathesis-stress component of the hopelessness theory of depression: British Journal Clinical psychology, 43(2).111_128. -Barker, P. J., Buchanan, p. (2005). spirituality and Mental health Breakthrough : London. -Beatz, M., Griffin, R., Bowen, R., Koenig, H. G., Marcoux, E. (2004).The association between spiritual and religious involvement and depressive symptoms in a canadian population : Journal of Nerv. Mental Disorders.192(12).818_822. -Bresnahan, A. and Merrill, B. M. (1999).spiritual concerns in caring for the cancer patient. In P.Angelos(Ed), Ethical issues in cancer patient care.(pp.39_48). -Cooper, H., & Deneve, K., (1998). Happy personality: A meta-Analysis of 137 personality traits and subjective well- being. psychologyical Bulletin,124 (2), 197- 229. -Diener, E.M., sub, R. E., lucas agnd Heidi L.S., (1999). Subjective well- being : Three decad of progress. psychological Bulletin, 125(2), 276- 302. -Diener, E. M. (2000). subjective well being: the science of happiness and personal for Anational index. American psychologist, 55(1), 43-84. Diener, E.M., Oishi, R. E., Lucas. L.S., (2003). Subjective well- being : Three decad of progress. psychological Bulletin, 125, 2, 276- 302. -Dub, L. , Jodoin, M., & Kairouz, E. (1998). On the cognitive Basis of subjective well – Being Analysis what do individuals Have to say about it ?. canadian Journal of behavioral science, 30 (1), 1-13. -Elkins, D. N. (1998). Beyond religion: A Personal program for building a spirtual life outsid the walls of traditional religion.Wheaton, IL: The Theosophical Publishing house. Finchman. F. (2000). Optimism and Family. Philadelphia : TFP. Goldberg, D. P; Williams, P. (1998). The user's guide to the general health questionnaire. NFER-Nelson: Windsor Hall, T. W; Edwards, K. J. (2002). The Spiritual Assessment Inventory: A theistic model and measure for Assessing spiritual development. Journal for the Scientific Study of Religion, 41, 2, 341-357. -Hay, D, morisy, A. (1987). Reports of ecstatic paranormal in Great Britain and the United state:Acomparision of trends. Journal for the Scientific Study of Religion,17(3),255_68. Kashdan. W.C. (2003). the valuses problem in sbjective well – being. American psychologist. 56(1). -King, U.(1998). Spirituality, in JR Hinnels ed., Th new penguin handbook of living religions:London, penguin Books. 667_681. LeDou. J. (1996). The Emotional Brain: The mysterious underpinnings of emotional life. New York:imon & Schuster. -McSherry. W.(2000). Education issues surrounding the teaching of spirituality: Nursing Standandards.14(42)40_43. Myers. D.G. (2000). the funds, friends, and faith of happy people. American psychologist. 55(1). 56-65. -Nicholls.V., Nicholls.V.(2002). Taken Seriously: The Somerset Spirituality Project: London,Mental health Foundation. -Pargament, K. I., Koenig, H.G., Perez,L.M.(2000). The many methods of religious coping: development and initial validation of the RCOPE: Juornal of Clinical psychology, 56(4) 519_543. -Peterson, C. (2000). The future of optimism. American Psychologist, 55: 44-55. -Peterson, C., Bolling, S. F., Koenig, E.(2002). Privateprayer and optimism in middle_age and older patient awaiting cardiac surgery:Gerontologist, 42(1).70_81. -Piedmont, R. L. (2001). Spiritual transcendence and the scientific study of spirituality. Journal of Rehabilitation, 67, 4-14. -Robinson, L. (1983). Psychiatric nursing: human experience. New York: Saunders. Sadock. B., & Sadock, V. (2005). Synopsis of Psychiatry. New York : Guilford. Scheier, M; Carver, C. & Bridges, M. (2000). Distinguishing optimism from neuroticism : A re-evaluation of the life orientation test. Journal of social psychology and personality, 67, 1063-78. -Snyder, C. R. (2000). Positive psychology : The scientific and practical explorations of human strengths. New York, Sage publication Inc. -Snyder, C. R. & Lopez, S. J. (2002). Handbook of Positive psychology .london: oxford university press Spilka. B. (2003). The psychology of religion : An empirical approach. New York : Guilford. Taylor, Sh.E. (1999). Health Psychology. Forth Edition, University of california:losAngeles. World health organization(2001). The ICD-10 classification of mental and behavioural disorder .Geneva: WHO.

فایل های دیگر این دسته

مجوزها،گواهینامه ها و بانکهای همکار

دانلود پاورپوینت دارای نماد اعتماد الکترونیک از وزارت صنعت و همچنین دارای قرارداد پرداختهای اینترنتی با شرکتهای بزرگ به پرداخت ملت و زرین پال و آقای پرداخت میباشد که در زیـر میـتوانید مجـوزها را مشاهده کنید